یاغی

به ناموس قرون بردگیها یاعیم دیگر

یاغی

به ناموس قرون بردگیها یاعیم دیگر

سالگرد ۲۸ مرداد

چند روز دیگه ۲۸ مرداد سال روز فرمان جهاد و پیام ننگین امام در مورد حمله سراسری امام به کردستان است و سر آغاز قتل عام کردستان به جرم حق خواهی و فریاد زیبای آزادی خواهی  

و چند روز بعد از آن یعنب ۱۰ شهریور سال روز اعدام های فله ای در خاوران و دوباره زنده شدن یاد تمام شهدای خاوران و یاد تمام شهدای راه پر فراز و نشیب اما شیرین آزادی 

نمیدانم با این مردم از چی بگویم؟ ازکی و از چه بگویم؟ آیا هنوز هم میخواهید دم نزنید؟ آیا هنوز هم می خواهید با این همه مصیبت صبور باشید؟ 

آیا زندگی با ذلت بهتر است از زندگی با عزت؟

بگذارید این وطن وطن شود...

بگذارید این وطن وطنی باشد که در رویاهایمان ، در آرزو هایمان داشتیم و داریم، بگذارید این وطن، وطن آزادان، وطن آزادگان و وطن آزادی خواهان باشد.

بگذارید این وطن رویایی باشد که رویا پروران در رویای خویش داشتند، بگزارید این وطن، وطنی باشد برای کردها، لرها عربها، بلوچها و همه وهمه، همه کسانی که آرزوی آزادی و سرافرازی وطن خویش را دارند، بگذارید این وطن وطنی باشد برای همه آزادگان، آزاد اندیشان و آزادی خواهان.

بگذارید آزادی در این سرزمین واقعیتی باشد، واقیتی دست یافتنی، بگذارید در این سرزمین مردم استنشاق کنند برابری را و باور کنند رویا هایشان را و آرزوهای دیرین سالشان را.

بگذارید سرزمین پرتوان عشق شود که در آن هیچکس نتواد به کسی زور بگوید و هیچکس پشتش زیر بار فقر خم نگردد و هیچ کس زیر ضربه شلاق له نشود وهیچکس ترس را احساس نکند.

بگذارید این وطن وطنی باشد در همان روزگاران که رعیت شاهان بودیم آرزویش را داشتیم، آرزویی بدان حد بزرگ وبدان جسور و بدان حد دست یافتی که برایش انقلاب کردیم.

بگذارید این سرزمین وطنی باشد که همه در آن آزاد باشند وقفل افسانه ای باشد و زنجیر رویایی، بگذارید این سرزمین وطنی باشد که ازآن من است، ازآن مردم است، ازآن کسانیست که برای تحقق رویایشان و آرزویشان انقلاب کردن، بگذارید این سرزمین ازآن مردمانش باشد، ازآن صاحبانش، وطنی برای همه آزادان.

آه بگزارید سرزمین من سرزمینی شود که در آن دروغ افسانه ای باشد و مرگ نشانه ای برای زندگی

آهای باشمایم، شما کیستید که این گونه بر این سرزمین سایه افکنده اید، سیاهیتان خورشید زیبا و پر نور آزادی این سرزمین را پوشانده، آیا تا کنون فکر کرده اید که مردم خواهان شما نیستند؟؟ بروید، رخت بربندید، آبهای این سرزمین دیگر به جزمردمان پاکش کسی را سیراب نمی کنند، دریاهایش جز برای مردمانش نمی خروشند و آسمانش جز برای این مردم نمی بارد، بروید سایه نحستان را برچینید که نحسیتان دامن گیرمان شده.

آهای با شما مردمانم، گویا این جدا کیشان، آزپرست، این سلاطین ظلم و جور که زالو وار به حیات مردم چسپیده اند خیال رفتن زین سرزمین را ندارند، نمیخواهند سایه سنگین و ننگین خود را که چون چادری سیاه بر سرمان افکنده اند بردارند، ما باید بار دیگر رویا و آرزویمان را، اعتقاد و خواستنمان را چنان نیرومند کنیم که جدا رهان کهنه پرست دوباره بازمان شناسند و باور کنند که ما فرزندان همان نسل انقلاب کرده ایم که آنان سنگش را به سینه میزنند، باید باری دیگر به پاخیزیم تا باورشان شود که شاید بتوانند آزادیمان را بگیرند اما توان گرفتن فکر و آرزویمان را ندارن، باید به پاخیزیم تا ثابت کنیم بودیم، هستیم، خواهیم بود، تا ثابت کنیم که  

پولاد آزادی زنگار ندارد.