جوانه ها هم روزی درخت میشوند.
آری جوانه ها هم روزی درخت می شوند،درختانی تنومند و بزرک وسربلند، اما آیا این جوانه ها ی ایران ما اگر درخت شدند، درختانی خواهند شد برای دسته تبر؟؟
نه فکر نمی کنم، این جوانه های ایران ما این نونهالان ونوجوانان ما با این همه ظلم و با این همه وحشی گری که میبینند فکر نکنم که دسته تبر شوند برای از بین بردن خود، بلکه درختانی خواهند شد به هم پیچیده و متحد برای از بین بردن تبر، تبری که کمر همت به نابودی جنگل بسته است، نابودی جنگلی که درختان پیرش خود را فدای تبر کردند تا بزرگتر و خون خوار تر شود.
نه من باور نمی کنم این نونهالان ونوگلان ما این جوانه های پر امید ما این همه کشت و کشتار ببینند وحس نفرتشان برانگیخته نشود، نه امکان ندارد خون ندا و احسان و سهراب و هزاران جوان بیگناه دیگر که چیزی جز حقشان را نمی خواستند توسط این جوانان پایمال شود.
حال حرف من با شما آیندگان است با شما با شما آینده سازان با شمایی که بزرگ میشوید، بزرگ شوید با نفرتی عظیم از این جلادان با نفرتی بزرگ از این همه ظلم، بزرگ شوید با قدم هایی استوار در راه نفرتتان، با همسالانتان در هم پیچید و متحد برای نابودی تبر، تبری خون خوار و تشنه به خون شما نو نهالان، به خون خون شما جوانه های باغ زندگی، به خون من به خون تو به خون پدران و مادرانمان، بزرگ شوید ای بزرگان آینده ساز این مملکت که آینده تان روشن است به روشنی خورشید و راهی به همواری امید بزرگ شوید تا جان این ملت خونی تازه در آن آید بزرگ شوید وبا نفرت از تبر یزرگ شوید، جوانه ها.
به دنیا آیید، بزرگ شوید ای فرزندان آینده سرزمینم، چو تا شما به دنیا نیاید وبزرگ نشوید خون تازه در رگ های این سرزمین جریان نخواهد داشت ، بزرگ شوید وبا نفرت بزرگ شوید.
واما شما حاکمان
گیرم که در باورتان به خاک نشستم و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهایتان زخم دار است؛ با ریشه چه می کنید؟
گیرم که بر سر این بام، بنشسته در کمین پرنده ای، پرواز را علامت ممنوع می زنید؛ با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید؟
گیرم که می زنید، گیرم که می برید، گیرم که می کشید؛ با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید؟
درود
خوبین؟
وبتون خیلی باحال و جالب و زیباست
موفق باشید
دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم
این که میگویند آن خوشتر ز حسن یار ما این دارد و آن نیز هم
یاد باد آن کو به قصد خون ما عهد را بشکست و پیمان نیز هم
دوستان در پرده میگویم سخن گفته خواهد شد به دستان نیز هم
چون سر آمد دولت شبهای وصل بگذرد ایام هجران نیز هم
هر دو عالم یک فروغ روی اوست گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
اعتمادی نیست بر کار جهان بلکه بر گردون گردان نیز هم
عاشق از قاضی نترسد می بیار بلکه از یرغوی دیوان نیز هم
محتسب داند که حافظ عاشق است و آصف ملک سلیمان نیز هم
حافظ
به عمری یک نفس با ماچو بنشینند بنشانند
اگه دوست دارید.
منو با نام
دوست من سلام
لینک کنید و بهم خبر بدید که با چه نامی شما رو لینک کنم
بدرود
[گل]